در اوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت. مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب گاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است. یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس و موهای ژولیده وارد گاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد. قبل از آنکه مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب گاه از پشت مغازه بیرون پرید و ندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوشآمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیبهایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
کاظم سعیدزاده گاه ,مغازه ,صاحب گاه منبع
درباره این سایت